ولایتعهدی امام رضا(علیه السلام)ازدیدگاه شهیدمطهری
باسمه تعالی
ولایتعهدی امام رضا (علیه السلام) از دیدگاه شهید مطهری
پرسش و پاسخ
سؤال اوّل: وقتی معاویه، یزید را به ولایتعهدی انتخاب کرد همه مخالف بودند، نه به خاطر این که یزید یک شخصیّت فاسدی بود، بلکه اساساً با اصل ولایتعهدی مخالفت می شد. آن وقت چطور شد که ولایتعهدی در زمان مأمون این ایراد را نداشت؟
جواب: اوّلاً این که می گویند مخالفت می شد، آن چنان هم مخالفت نمی شد؛ یعنی آن وقت هنوز دیگران به خطرات این مطلب توجّه نکرده بودند، فقط عدّه کمی توجّه داشتند و این بدعتی بود که برای اوّلین بار در دنیای اسلام به وجود آمد و علّت آن عکس العمل بسیار شدید امام حسین نیز همین بود که بی اعتباری و بدعت بودن و حرام بودن این کار را مشخّص کند که کرد.در دوره های بعد این امر، دیگر جنبه مذهبی خودش را از دست داده بود؛ همان شکل ولایتعهدهای دوران قبل از اسلام را به خود گرفته بود که پشتوانه اش فقط زور بود و دیگر جنبه به اصطلاح اسلامی نداشت و علّت مخالفت حضرت رضا با قبول ولایتعهدی نیز یکی همین بود - و در کلمات خود حضرت هست - که اصلاً خود این عنوان ولایتعهد عنوان غلطی است؛ چون معنی ولایتعهد این است که حقّ مال من است و من زید را برای جانشینی خودم انتخاب می کنم؛ و آن بیانی که حضرت فرمود: این مال توست یا مال غیر؟ و اگر مال غیر است، تو حقّ نداری بدهی، شامل ولایتعهد هم هست.
سؤال دوم : فرضی فرمودند که اگر فضل بن سهل، شیعی واقعی بود، مصلحت بود که حضرت در ولایتعهدی با ایشان همکاری کند و بعد دست مأمون را از خلافت کوتاه کنند. اینجا اشکالی پیش می آید و آن این که در این صورت لازم می شد که حضرت مدّتی اعمال مأمون را تصویب کنند و حال آنکه با توجّه به عمل حضرت علی 7 امضا کردن کار ظالم، در هر حدّی جایز نیست.
جواب: به نظر می رسد که این ایراد وارد نباشد. فرمودید: به فرض این که فضل بن سهل شیعی بود، حضرت باید مدّتی اعمال مأمون را امضا می کرد و این جایز نبود هم چنان که حضرت امیر حکومت معاویه را امضا نکرد.
خیلی تفاوت است میان وضع حضرت رضا نسبت به مأمون و وضع حضرت امیر نسبت به معاویه. حضرت امیر می بایست امضایش به این شکل می بود که معاویه به عنوان یک نایب و کسی که از ناحیه او منصوب است، کار را انجام دهد، یک ظالمی مثل معاویه به عنوان نیابت از علیّ بن ابی طالب کار کند؛ ولی قضیّه حضرت رضا این بود که حضرت رضا باید مدّتی کاری به کار مأمون نداشته باشد؛ یعنی مانعی در راه مأمون ایجاد نکند.به طور کلّی، هم منطق و هم شرعاً فرق است میان این که مفسده ای را ما خودمان بخوهایم تأثیری در ایجادش داشته باشیم - که در اینجا یک وظیفه داریم - و این که مفسده موجودی را بخوهایم از بین ببریم (که در اینجا وظیفه دیگری داریم(.مثالی عرض می کنم: یک وقت هست من شیر آب را باز می کنم که آب بیاید داخل حیاط شما، خرابی به بار آورد. اینجا من ضامن حیاط شما هستم؛ به جهت این که در خرابی آن تأثیر داشته ام. و یک وقت هست که من از کنار کوچه رد می شوم، می بینم که شیر آب باز شده و آب به پای دیوار شما رسیده است. اینجا اخلاقاً من وظیفه دارم که این شیر را ببندم و به شما خدمت کنم. نمی کنم و این ضرر به شما وارد می آید. در اینجا این که کار بر من واجب نیست. این را گفتم از نظر این که خیلی فرق است میان این که کاری به دست شخصی یا به دستِ دست او می خواهد انجام شود، و این کاری را یک کس دیگر انجام می دهد و دیگری وظیفه از بین بردن آن را دارد.معاویه، مافوقش علی 7 بود یعنی تثبیت معاویه معنایش این بود که علی 7 معاویه را به عنوان دستی برای خود بپذیرد؛ ولی تثبیت (مأمون توسّط) حضرت رضا (به قول شما) معنایش این است که حضرت رضا مدّتی در مقابل مأمون سکوت داشته باشد. این، دو وظیفه است. در آنجا علی 7 مافوق است. در اینجا قضیّه برعکس است، مأمون مافوق است. این که حضرت رضا مدّتی با فضل بن سهل همکاری کند، یا به قول شما (مأمون را) تثبیت کند، یعنی مدّتی در مقابل مأمون ساکت باشد. مدّتی ساکت بودن برای مصلحت بزرگ تر، برای انتظار کشیدن یک فرصت بهتر، مانعی ندارد.به علاوه، در قضیّه معاویه، مسئله تنها این نیست که حضرت راضی نمی شد که معاویه یک روز حکومت کند (البتّه این هم یک مسأله آن است، فرمود: من راضی نمی شوم که ظالم حتّی یک روز حکومت کند)، مسأله دیگری هم وجود داشت که جهت عکس قضیّه بود؛ یعنی اگر حضرت، معاویه را نگاه می داشت، او روز به روز نیرومندتر می شد و از هدف خودش هم برنمی گشت. ولی در اینجا فرض این است که باید صبر کنند تا روز به روز مأمون ضعیف تر شود و خودشان قوی تر گردند. پس اینها را نمی شود با هم قیاس کرد.
سؤال سوم : سؤال بنده راجع به مسمومیّت حضرت رضا (علیه السلام) بود؛ چون جنابعالی ضمن بیاناتتان فرمودید که حضرت رضا معلوم نیست که مسموم شده باشد، ولی واقعیّت این است که چون هرچه می گذشت، بیشتر معلوم می شد که خلافت حقّ حضرت رضاست. مأمون مجبور شد که حضرت رضا را مسموم کند. دلیلی که می آورند راجع به سن حضرت رضاست که حضرت رضا در سن 52 سالگی از دنیا رفتند. این که امامی که تمام جنبه های بهداشتی را رعایت می کند و مثل ما افراط و تفریط ندارد، در سن 52 سالگی بمیرد، خیلی بعید است. همچنین آن حدیث معروف می فرماید:«ما مِنّا اِلاّ مَقْتولٌ اَوْ مَسْمومٌ»یعنی هایچ کدام از ما (ائمّه) نیستیم، الاّ این که کشته شدیم یا مسموم شدیم. بنابراین این امر از نظر تاریخ شیعه مسلّم است. حالا اگر صاحب مروج الذّهب (مسعودی) اشتباهی کرده، دلیل نمی شود که ما بگوییم حضرت رضا را مسموم نکرده اند، بلکه از نظر اکثر مورّخین شیعه حضرت رضا مسلّماً مسموم شده اند.
جواب: من عرض نکردم که حضرت رضا را مسموم نکرده اند. من خودم شخصاً از نظر مجموع قرائن همین نظر شما را تأیید می کنم. قرائن همین را نشان می دهد که ایشان را مسموم کردند و یک علّت اساسی همان قیام بنی العبّاس در بغداد بود.مأمون در حالی حضرت رضا را مسموم کرد که از خراسان به طرف بغداد می رفت و مرتّب (اوضاع بغداد را) به او گزارش می دادند. به او گزارش دادند که اصلاً بغداد قیام کرده. او دید که حضرت رضا را معزول که نمی تواند بکند و اگر با این وضع هم بخواهد برود آنجا بسیار مشکل است. برای این که زمینه رفتن به آنجا را فراهم کند و به بنی العبّاس بگوید کار تمام شد، حضرت رضا را مسموم کرد.آن علّت اساسی ی که می گویند و قابل قبول هم هست و با تاریخ نیز وفق می دهد، همین جهت است؛ یعنی مأمون دید که رفتن به بغداد عملی نیست و بقای بر ولایتعهدی هم عملی نیست (با این که مأمون جوان تر بود، حدود 28 سال داشت و حضرت رضا 55 سال داشتند و حضرت رضا نیز در آغاز به مأمون فرمود: من از تو پیرترم و قبل از تو می میرم) و اگر به این شکل بخواهد به بغداد برود، محال است که بغداد تسلیم بشود و یک جنگ عجیبی در می گیرد. وضع خود را خطرناک دید. این بود که تصمیم گرفت هم فضل را از میان بردارد و هم حضرت رضا را.فضل را در حمّام سرخس از بین برد. البتّه این قدر معلوم است که فضل به حمّام رفته بود، عدّه ای با شمشیر ریختند و قطعه قطعه اش کردند و بعد هم گفتند: «افرادی با او کینه داشتند» (و اتّفاقاً یکی از پسرخاله های او نیز جزء قتله بود). خونش را لوث کردند، ولی ظاهر این است که آن هم کار مأمون بود؛ دید او خیلی قدرت پیدا کرده و اسباب زحمت است، او را از بین برد. بعد، از سرخس آمدند به همین طوس. گزارش های بغداد هم می رسید. دید نمی تواند با حضرت رضا و ولیعهد علوی وارد بغداد شود. این بود که حضرت را نیز در آنجا کشت.یک وقت یک حرفی می زنیم از نظر آنچه که برای خود ما امری است مسلّم. از نظر روایات شیعی شکّی نیست در این که مأمون (حضرت رضا را مسموم کرد)، ولی از نظر برخی مورّخین این طور نیست؛ مثلاً مورّخ اروپایی این حرف را قبول نمی کند. او مدارک تاریخی را مطالعه می کند، می گوید: تاریخ نوشته قیل. اغلب مورّخین اهل تسنّن که (این قضیّه را) نقل کرده اند، نوشته اند حضرت آمد در (طوس) مریض شد و فوت کرد و «قیل» که مسموم شد (و گفته شده که مسموم شد). این بود که من خواستم با منطقی غیر منطق شیعه نیز در این زمینه صحبت کرده باشم، و الّا قرائن همه حکایت می کند از همین که حضرت را مسموم کردند.1
1- سیری در سیره ائمّه اطهار:، ص238 - 243.